سلام من ٣٢سالمه و همسرم ٣٦سالش هر دو قبلا يك ازدواج ناموفق داشتيم ،من توي زندگي قبليم مشكلات زيادي داشتم ده سال زندگي كردم كنار آدمي كه ذره اي از احساسات بويي نبرده بود و من هميشه تنها بودم و اين تنهايي منو به جايي كشوند كه نبايد كم كم وارد رابطه با آدماي ديگه شدم در حاليكه خودم ازين وضعيت رنج ميبردم دوست نداشت خيانت كنم هميشه وجدانم در عذاب بود تا اينكه به همسرم آشنا شدم نميگم بخاطر اون طلاق گرفتم ولي انگيزه اي شد كه من كاري كه سالها ميخواستم انجام بدم و شهامتش رو نداشتم بلاخره انجام دادم طلاق گرفتم و در تمام اين مدت از حمايتهاي ايشون برخوردار بودم بماند كه تو اين راه چ عذابها و سختيهايي نكشيدم چقدر داغون شدم ،بعد از گذشت ٥ماه از جدايي باهم ازدواج كرديم و من بارادر شدم الان ٦ماهه باردار هستم و زندگي برام شده جهنم،همسرم هر چند روز يكبار شروع ميكنه به تهمت زدن و ميگه تو گذشته ت با آدماي ديگه رابطه داشتي تو هرزه اي و كلماتي به كار ميبره كه دل منو به درد مياره هزاران بار براش توضبح دادم كه گذشته تموم شده و من ميدونم گذشته م سراپا اشتباه بوده طلاق گرفتم كه درست زندگي كنم واقعا هم همينطوره من جز همسرم و دخترم هيچ فكر ديگه اي به ذهنم نميرسه ،ولي مدام تو شك و ترديده تخقيرم ميكنه توهين ميكنه و ميگه بعد زايمان طلاقت ميدم و بچه رو ازت ميگيرم ،من ميدونم تو گذشته م اشتباهات زيادي داشتم ولي ايشون تمام زندگي منو ميدونست و با آگاهي و درايت با من ازدواج كرد،چند روز ميگذره پشيمون ميشه مياد معذرت خواهي ميكنه و دوباره يادش ميره و روز از نو ،واقعا درمونده شدم نميخوام طلاق بگيرم نميخوام دوباره زندگيم نابود بشه ديگه روي برگشتن پيش خانوادمو ندارم نميدونم چكار كنم تورو خدا كمكم كنيد راهنماييم كنيد لطفا